من میخوام خودکشی کنم یکی کمکم کنه زنده بمونم خواهش میکنم منتظرم
خیلی خجالتیم پسرم و الان ۲۹ سالمه و تمام علائم خجالت شدید دارم ترس از جمع و اضطراب شدیدم دارم و به همین علت دچار افسردگی شدید شدم و بی پول بیکار موندم یه ترم لیسانسم مونده بخاطر خجالتی بودنم که ۷ سال پیش رفتم پیشش بهترین روانشناسا و روانپزشکا که نه تنها کمک و درمان بهم نکردن که وظیفشون بود کاری کردن ۱۰۰۰۰ برابر بدتر شدم و افسردگی شدید مبتلا شدم نتونستم بنابراین کار و پول و پیشرفت و موفقیت و خوشی نداشتم الان تنها راهم رو خودکشی پریدن از کوه میدونم بله خجالت شدیدم و ترس از جمع و اضطراب شدید داشتم از ۵ سالگی مبتلا به خجالتی و گوشه گیری شدم چون هر جا میرفتم تحقیر و سرزنشم میکردن و میگفتن که خوب حرف نمی زنی و زرنگ نیستی در حالی که من کاملا نرمال و سلامت بودم منم از این رفتارا سر خوردهو گوشه گیر شدم هیچ کسم تو این ۲۵ سال بخاطر خجالت و گوشه گیری اضطراب شدیدم یه بار منو نبرد دکتر ای خدا چقدر بدبخت و بد شانسم که وقتی رفتم دکتر بعلت اینکه هیچ درمان و مشاوره خاصی برام انجام ندادن منم افسردگی شدید پیدا کردم و از کار و تحصیل باز موندم تقریبا ۱۲ دکتر مختلف و معروف رفتم تو این دو هفته اخیرم یعنی همین مهر ۴ تا دکتر مختلف رفتم دکتر داود نجفی توانا و مشاوره حکمت دکتر امینها و کلینک روان درمانی دانشگاه تهران خانم مبصق که تو ۴۵ دقیقه مشاوره گفت خشم به خودت باعث افسردگیت شده فقط همینو تکرار کرد اخه من نمیدونم این روانشناس بود یا ادم عادی اخه تو ۴۵ دقیقه فقط دو تا جمله تکرار میکنن میگفت خشمت به خودت با عث افسردگیت شده این چه جور مشاوره اخه و دکتر جعفر بوالهری که هیچ دارو نداد و گفت فقط با عضو با سواد خانودهت بیا همین و هیچ کدوم از این دکترا که رفتم درمان موثر و که حس کنم بهتر شدم اصلا انجام ندادن داروم که اون چند سال پیش رفتم اولین روانپزشکی که رفتم و خدایش این اقا باعث افسردگی شدید و سر خوردگی من شد دکتر روانپزشک سید مهدی صمیمی اردستانی که قرص قلب پروپنالول و سیاتالو پرام داد ولی اصلا روان درمانی مشاوره نکرد با اینکه فهمید قرصاش جواب نداده و میخوام برم خودکشی کنم و دکتر شیروانی روانپزشک که فلوکستین داد که داروی سادهو ابتدایی و دکتر مجید صادقی روانپزشک تو سعادت ابادو بیمارستان روزبه بهم سرتونین داد یه دو هفته خوردم تاثیری نداشت ول کردم همینا دیگه و هیچ مشاوره و روان درمانی برام انجام ندادن تا حالا ۱۶ دکتر مختلف رفتم و الانم چند ساله یه ترم لیسانسم مونده و بیکارم هر جام میرم میگم میخوام خودکشی کنم برم جلو مترو بپرم یا وسط یه میدون خودسوزی کنم که کاملا جدیم عین خیالشون نیست و هیچ دارو یا درمان موثری انجام نمیدن که حس کنم یه ذره بهتر شدم
من علتشو فهمیدم اینکه من رفتم دکترهای روانشناس زیادی برای درمان خجالتم که خدایش هیچ درمانی برام انجام ندادن و قصدم نداشتن انجام بدهن چون مطمنا روانی بودن و از خجالتی بودن و اضطراب داشتن من لذت میبردن برای همین من دچار اضطرابو نگرانی شدیدی شدم که چه بلای سرم خواهد اومد در حالی که هیچ کسم قصد کمکم بهم نداره این شد که از این دکتر به اون دکتر میرفتم به امید اینکه یکی پیدا شه کمکم کنه و این ارامشو از من گرفت طوری که شبام خوابم نمیبرد فکر میکردم عده میخوان اذیتم کنن و میخوان من رنج بکشم و همش تو این فکر بودم با این دکترا روانی مبارزه کنم و یکی رو گیر بیارم که واقعا دکتر باشه و درد منو درمان کنه و بهم دلداری و هم دردی کنه با هم همین باعث شد من اضطراب و افسردگی شدید بگیرم بعد که ۴۰ دکتر روانشناس رفتم و هیچ کدومشون قصد درمان و کمکی بهم نداشتن بخدا خیلی افسرده شدم و فکر کردم هیچ ارزشی ندارمو بقیه از رنج بردن من و اذیت شدنم لذت میبرن حالا شما منو راهنمای کنید لطفا که ببینم چی کار کنم خودم بازسازی کنم و اثرات تخریبی اینا از بین بره خواهش کمکم کنید روح و روانم بازسازی کنم این چه مملکت خراب شده بری دکتر پولم بدی نه کمکم ن کنن و بدترتم بکنن و لذت ببرن از رنج کشیدنت واقعا داغونم خودتون بذارید یه لحضه جای من ببیند من چی کشیدم البته به مدت ۶ ساله تمام اینجوری بودم از موقعی که رفتم دکتر
سلام امیدوارم حالت خوب باشه…پیگیری شد کارت؟؟ الان چطوری؟؟امیدوارم بیای و ب این سایت سربزنی …دنیا جاده پیخ و خم هاست خودتو نباز ب همه ثابت کن اشتباه میکردن الانم دیر نیست و فقط دنبال راه های درست باش …چرا آرامشو در رابطه با خدا بررسی نمیکنی؟؟ شما میگی ۴۰ پزشک رفتی و درمانی نگرفتی درحالی ک درمان دردت پیش خود خداست نه فرد دیگری ..ان شاءالله بهتر شده باشی
اینجا جوش هواش آدماش دکتراش همه چیش مسمومه
چندتا کتاب انگیزشی بگیر کتابای آنتونی رابینز برای من بهتر از سیتالوپرام اثر کرد و با این کتابا اون قرصارو ترک کردم فیلم دیدنم کمکت خواهد کرد خودت برا خودت چاره کن چون باقی براشون مهم نیست حتی خانواده
میدونی من فرصتشو ندارم و حنی اختیار خودمم ندارم ولی به تو ی چیزی میگم چون پسری و از من ازادتری
ی پیج بزن اینترنتی کار کن تا کسی رو نبینی یا ی پیج برن وقتب فالوور زیاد شد با تبلیغات پول در بیار
اینترنتی عاشق شو یا دوس دختر بگیر مطمئن باش عشق خیلی کمکت میکنه مخصوصا اگه کسی باشه که واقعا بهت اهمیت میده حتی شده از روس ترحم
اگه هم نه بزار بهت بگم از نظز من زندگی ارزش درد کشیدن نداره
باسلام .من اصلا حالم خوب نیست شب ها توخواب همش خواب بدمیبینم .وقتی هم بیدار میشم دلشوره اضطراب .چندین باربیمارستان بساری شدم شوک دادن حدود ۲۰بار الان ۳ساله خدایی حالم خیلی بده همش فکر خودکشی دارم انقدر حالم بده حاضرم زنده زنده اتیشم بزنن .والانم میخوام خودکشی کنم تمام
13 پاسخ
مناسفانه مبتلا به یه بیماری ژنتیکی شدم، از کمر به پایینم به شدت و ۲۴ ساعته درد میکنه، الان ۵ ساله تو این شرایط ام، هیچ دارو و مسکن و آرام بخشی اثری نمیکنه، سابقه افسردگی و اضطرابم دارم، الان ساعت ۱:۱۷ بامداد روز چهارشنبه اس، دیگه دردو نمیتونم تحمل کنم، میخوام زندگیم تموم شه، از یه طرفی ام میترسم بعد من خانوادم اذیت شن، نمیدونم چیکار کنم، نمیدونم چه گناهی کردم که الان ۵ ساله دارم درد شدیدو تحمل میکنم
به کسایی که قصد خود کشی دارن باید گفت که با خودکشی کردن فقط جسم حذف میشه و آدم فقط وجود مادی شو از دست میده و در اصل این روحه که از مشکلات ومشقات زندگی رنج می کشه و تحت فشاره و با حذف فیزیکی روح همچنان در عذابه ؛ ولی فرقش با وقتی که زنده بود و جسم داشت اینه که با همون جسم و حضور دنیایی به آرامش روحش کمک می کرد مثلا برای حل مشکلات قدم بر می داشت ، با فعالیت سالمی سر گرم می شد و اوقاتی از غم دنیا فارغ میشد ، از مشاوری راهنمایی می گرفت، با کسی در رابطه با مشکلش درددل می کرد ، یا حداقل ش اینه که یه دمنوش آرامبخش برای تسکین روحش می خورد ولی کسی که خود کشی می کنه این امکان ها را از خودش صلب می کنه همچنین آن دنیا هم مکان خرم تری از این دنیا برای این قبیل افراد نیست ؛ خودکشی قتل نفس محسوب میشه و از گناه کبیره است و ممکنه آن دنیا فرد عذاب و رنج هاش از این دنیا هم بیش تر باشه مخصوصا اینکه گناهان دیگه ای هم در این دنیا مرتکب شده باشه ؛ درسته پرونده این دنیا بسته میشه ولی پرونده اون دنیا تازه باز میشه و میشه گفت مثل از مرداب به گرداب رفتن می مونه.
و اینو بدونید که با اینکار چشم های زیادی رو نم دار می کنین و کمر مادرتون رو هم خم دار می کنین.
توصیه می کنم جاده ای از روحتون به خدا افتتاح کنین، و به سمت اون که آفریننده شما و بقیه و همچنین مدبر عالمه و بر هرکاری تواناست ، دست جلو ببرید تا دستتون رو بگیره.
و هرگاه اگه از سختی های زندگی به ستوه آمدید و نا امیدی در دلتون لونه کرد یاد جوانه های علفی بیفتین که دل سنگ سخت رو می شکافن و بیرون میان و مردم از دیدنشون حیرت می کنن چون مانع به این بزرگی رو از سر راهشان بر داشتن؛ ولی رشد کردن جوانه های حتی پیاز زعفران هم به چشم کسی نمیاد و برای کسی عجیب و بهت بر انگیز نیست چون همه شرایط رشد واسشون مهیا بوده و راحت در اومدن.
اگه از زندگی ناامیدین اینو بدونید که حتی در بیابان های سوزناک هم هر از گاهی نسیم خنک میاد.
و اگه پشت سر هم بد شانسی میارین به جمله باور داشته باشین که بهترین بارون ها از سیاه ترین ابر ها سرازیر میشن.
امید داشته باشین زود یا دیر حتی شده خیلی دیر روزایی میاد که واستون اتفاق های خوشایند می افته و گره های زندگیتون دونه دونه باز میشه و نفس های خنک از وجودتون بر افراشته میشه و این تصمیم که داشتین رو یه اشتباه مضحک می دونین.
(لطفا اگه با کسی برخوردید که چنین قصدی داره نوشته مطالب فوق رو واسش بفرستید.)
منم حالم بده چنان حالم بده رمق نوشتن ندارم
سلام ، یه نفر مسلمون محض رضای خدا کمکم کنه ،من دارم میمیرم از فشارروحی شدید ،تروقران تروخدا اگه مسلمونید اگه رحم بدلتون هست بهم مشاوره درست بدین ،من ازکوچکی با این مشکل روبرو بودم و در بزرگسالی شدتش صدبرابر شده کوچک که بودم همه بمن میگفتن تو زشتی ومن خیلی ناراحت میشدم میرفتم یه گوشه وگریه نمیکردم خیلی بخودم فشار میاوردم تو نوجوونیم یه دنیای مجازی درون خودم درست کردم وهردفعه میرم توش کلی خوش میگذرونم اونجا ولی این بصورت یه بیماری دراومده چون ناخودآگاه میرم تو خودم وبه شدت دچار هیجان مثبت شدید یا منفی شدید میشم وگاهی وقتا دوسدارم بدون علت برقصم و شادی کنم وگاهی وقتام دوسدارم ازشدت ناراحتی خودمو بکشم ،تاحالا حدود ۷بار خودکشی کردم ولی ازبخت بدم زنده موندم بقران دست خودم نیست جوری شدم که کنترلش برام سخته من همیشه عاشق مردای خوشگل میشدم چون احساس خلاء شدید میکردم ودرحد بت میپرستیدمشون البته تمام عشقام پاک پاک بوده من بشدت عاشق خوشگل بودنم درحالیکه همه میگن توزشترین آدمی هستی که ما دیدیم ومن مریضی روحی گرفتم من ازسرخودکم بینی عاشق یه مردزندار شدم تومحیط کارم وبهش پیشنهاد صیغه دادم وخیلی دوسش داشتم بهش گفتم من ازت نه بچه میخام ونه پول فقط عشقتو میخام وبس .ولی رفت پشتم تهمت زدوگفت این زنه ،دختر نیست درحالی که حتی دست همم تاحالا نگرفته بودیم کلی دردسر ریز و درشت برام درست کرد همه ی دوستاش دنبالم افتاده بودن وبهم میگفتن دختر خراب ،منو ازمحیط کارم بیرون کردن وتومحیط زندگیم کاملا تابلو شدم وهمه منو با انگشت نشون میدن ومیگن خراب محله اومد درحالی که من بایه نفرم تا حالا نبودم خانوادم اذیتم میکنن ومیگن ابرومونو بردی من میخام خودکشی کنم چون راه پس وپیش برام نمونده همش پشت سرهم بدمیارم مشکلات عمودی و افقی رو سرم میباره دیگه خسته شدم مگه من چه گناهی کردم چرا انقد باید زجر بکشم ترو قرآن کمک کنید چون واقعا میخام خودکشی کنم واقعی واقعی.
میفهمم.باید خیلی دردناک باشه.وقتی زیر آسمون خدا با نگاه تحقیر آمیز بقیه نمیتونی نفس بکشی،انگار که همه با تمام قدرتشون دارن خفه ت میکنن.واقعا غیر قابل توصیفه.داری زجه میزنی و بقیه دارن لذت میبرن از رنج تو.جامعه ما از حیات وحش هم بی رحمتر شده.با خودت میگی ای کاش یه نفر فقط یه نفرم طرف من باشه،اما در واقعیت تو تنهای تنهای تنهایی.درکت میکنم.
من مشکل شما رو خوندم ؛متخصص نیستم اما چون خیلی راجع به افسردگی تحقیق کردم فکر میکنم شما علائم افسردگی دو قطبی رو دارین ک با دارو هایی نظیر لیتیوم و والپرات سدیم ک روانپزشک براتون تجویز میکنه حالتون به سرعت خوب میشه .
تقریبا تمام علائم بیماری رو ک من راجع بهش تو اینترنت خوندم دارین
دمی لواتو خواننده معروف هم گذشته ای مثل شما داشته و الان بیماری مثل بیماری شما رو داره
خواهش می کنم خودتو نکش من شما رو نمی شناسم ولی وقتی نوشتتونو خوندم نگرانتون شدم البته من نه مشاور و روانشناسم نه تخصصی تو این زمینه ها دارم فقط اینو می دونم که تو نباید خودتو بکشی۲
من درکت می کنم که خجالتی هستی ولی درکت نمی کنم که چرا می خوای خودکشی کنی۲
با خودت تصور کن این مشکلت شبیه یه مسئله ی درسیه و تو اگه حلش کنی پاداش می گیری اینکه خجالتی هستیو گنده نکن یه مدت بشین با خودت فکر کن روی کاغذ توانای هات رو بنویس و اونایی رو که توشون استعداد داشتی ولی به خاطر خجالتی بودنت نتونستی پیشرفتشون بدی۲
با خودت بشین فکر کنیه روزو که خیلی خجالت کشیدیو یادت بیار فکر کن ریشش ازکجا بوده۲
هیچکس به اندازه خودت نمی تونه بهت کمک کنه
به این فکر کن بعضی آدما خیلی خیلی مشکلات بدتری دارن واقعا می گم۲
ولی دنیا جای مبارزست نه جا زدن۲
کاری کن خودت و خدا بهت افتخار کنن۲
نگو من ۲۹ سالمه همه چی ما از دست دادم بگو می خوام از اول خودمو بسازم
اگر خجالتی بودنت ریشش تمسخر دیگرانه۲
به این فکر کن اگر بتونی موفق بشی و استعداد هات رو توسعه بدی اعتماد به نفس پیدا می کنی۲
به خاطر حرف دیگران و سرزنششون زندگی تو نابود نکن یادت باشه اونی که تو رو تو این دنیا آورده راهیم واسه خوشبختیت چیده کافیه بهش وصل شی تا مسیر صحیح رو پیدا کنی شاید کسانی به تاثیر مسائل معنوی اعتقادی نداشته باشن ولی یادت باشه این روحته که آزردست و مشکل داره پس باید اول تغذیش کنی۲
خودتو نکش مطمئنم آدمایی هستن که تو خیلی براشون مهمی و دوست دارن به این فکر کن که با این کارت چقد غصه می خورن مطمئن باش با خودکشی توی اون دنیا هم تنهایی چه بسا تنهاتر بشی
امیدتو از دست نده مشکلات حل میشه ولی نه با یه جا نشستن و غصه خوردن با تلاش خودت برای بهبودی۲
ببین من که اصلا نمیشناسمت وقتی خوندم که نوشتی می خوام خودکشی کنم دارم از نگرانی می میرن که خدایی نکرده جون مردم خودشو بکشه چه برسه به نزدیکات۲
نمی دونم دیگه چجوری بهت بگم هر چند من روانشناس نیستم که مشکلتو ریسه یابی کنم ولی مطمئن باش اگه خودت بخوای درمان شی با یه روانشناس معمولیم میشه فک نکن با خودکشی خلاص میشی و از زیر بار مسئولیتات در میری تو تنها تر خواهی شد به خدا توکل کن من بهت قول میدم معجزه ها ی زندگیت از همین امروز شروع میشه …و آخرین چیز حتی اگر تمام دنیا مقابله ایستادن مسخره کردن نادیدت گرفتن و پست زدن نگران نشو چون تو خدایی داری که هم خیلی دوست داره و هم همیشه پشتته فقط کافیه صداش کنی تا معجزه هاشو نشونت بده حواست باشه که همین خدا امتحان ای سختیم می گیره ولی خودشبه آدم کمک می کنه خدا رو نا امید نکن۲
خدا دوست داره اون بهت آرامشو اعتماد به نفس میده فقط کافیه امشب از ته ته قلبت صداش کنی۲
لطفا خودتو نکش مرسی
یک دوست
تایپ«لطفا خودتو نکش مرسی»خیلی راحت تر از زنده موندن تو جهنم هست.
پیشنهاد میکنم بجای این لحن مسخره،تلاش کنید پیشنهاد های مفید و کاربردی بنویسید.
دوست عزیز خودکشی راه چاره بیماریت نی ،من اگر جای تو بودم یه کاغذ و قلم حاضر میکردم و شروع میکردم نوشتن چیزهایی را که دوست دارم انجامش بدم تو زندگیم و هنوز به دلایلی وقت انجامش نبود واز همون لحظه هم سرم و بالا میگرفتم و شروع میکردم و سعی میکردم تنها نباشم و بهر طریق بزنم بیرون و دور تنهایی را یه خط قرمز بکشم.قرصهای ضد این و اونو راهم مصرف نکنم و تنها دارویی که میتونه بهت کمکی باشه،الپرازولام نیم میلی هستش که میتونه خواب و ارامش رو بهت برگردونه.پشت کارهای نیم تمامت ویا شروع نکرده را بگیر دنبال دوست دختر یا حتی ازدواج باش درصورت مجرد بودن که خانمها بیشتر اوقات معجزه می کنند در زندگی ما .
مزخرفه مزخرفه کامل چون تو هنوز به جایی نرسیدی که فقط بخوای بمیری ختی اگه تهش جهنم و تناسخ و سگ و درخت شدن باشه
من ۳۰ سالمه پسرم یک نظر دارم خدا که کاری برای ادمهای خوب در دنیای اخرت کاری نمی کند پس چرا انها زنده شوند و وجود داشته باشند و عذاب بکشند کمترین کار این است که نباشند و وجود نداشته باشند وقتی نباشی صفر مطلق است و هزاران راه وجود دارد که خدا لحظه ها تو مثبت کند…
عزیزم با علائمی که گفتی با احتمال خیلی خیلی زیاد به بیماری دوقطبی مبتلا هستید این بیماری عود میکنه پس خواهشا به دکتر روانپزشک مراجعه کن و علائمت رو بگو واگرنه خیلی بدتر میشه بیماری ت
سلام من با ی پسری دوستم ما دوتا شهر جداییم.من قبل از این به مردا حس انزجار و ترس داشتم یجوری ک دلم نمیخواست از خونه برم بیرون از کنار هیچ مردی تو خیابون رد نمیشدم.به مرور با ایشون اشنا شدم این اولین دوستیم با ی پسره .مشکل اینجاست که شاید دو روز در میون باهام قهر میکنه واسه هر چیز کوچیکی .خیلی بهش گفتم ک خیلی اذیت میشم اما انگار باور نمیکنه یا متوجه نیست.من ی بار ۱۰ تا قرص خوردم ولی خب هیچی نشد .هر بار که قهر میکنه هر چقدرم کوچیک احساس میکنم اگر خودکشی کنم اروم میشم ولی میخوام زندگی کنم اما ی حسی درونم میخواد که با خودکشی اروم شم۲
ازش فاصله بگیر کسی که برات ارزش قائله بهت صدمه نمیزنه دم به دقیقه
خب میدونم این پیام خیلی قدمیه اما باید یه چیزیو باهاتون در میون بزارم..من یه دخترم.دختری که از خودش و زندگی و همه چی متنفر بود.دختری که تحت فشار روحی شدید بود.از طرفی خانوادش به جای حمایت کردنش مدام بچه ی مردم رو میکوبوندن تو سرش و میگفتن تو هیچی نمیشی و فقط به خاطر تو باید سرمونو بندازیم پایین..منو با بقییه مقایسه میکردن و استعداد هامو نمیدیدن..فقط میخواستن مقایسه کنن منو.از این که کلی کتک خوردم.فحش شنیدم.حبس شدم.دستمو سوزوندن..اونا خیلی عصبی هستن و رو من خالی میکنن..تصمیم گرفته بودم خودکشی کنم تا خلاص بشم و تمام..اما یه اتفاق عالی تو زتدگیم افتاد.. با یه گروه کره ای خواننده به اسم بی تی اس اشنا شدم..اونا خیلی بهم کمک کردن..منظورم اینه که تو اهنگاشون بهمون یاد میدادن که چه جوری خودمون رو دوست داشته باشیم..اونا بهم یاد دادن که ستاره ها پشت اون تاریکی پشتشون میدرخش..اون تاریکی مشکلات ما هست..اگه قوی باشیم عین ستاره میدرخشیم..یاد گرفتم که اگه توی رودخونه ی زندگیمون سنگ نباشه صدای شنیدن اب لذت نداره..سنگ همون مشکلاته..بهم یاد دادن که ما باید خودمونو دوست داشته باشیم و ما برای مردم زندگی نمیکنیم..اگه اینجور بود چرا به دنیا اومدیم؟برای خودت زتدگی کن..تو نیاز نداری کسی دوست داشته باشه..خودت به خودت عشق بورز و این بهترین حس دنیاست..یادت باشه که از ما بدبخ تر هم وجود داره و عاشق خودت بودن مساویه روحیه قوی و ادامه زنگی ته..اگه از خودت متنفر باشی زندگیتو باختی..پس نباز..ما چیمون از ادمای موفق کمتره؟فرق ادمای موفق با بقییه اینه که اونا به توانایی های خودشون باور دارن و همیشه میگن من میتونم..اگه اونا میتونن چرا ما نتونی؟؟اما به نظرم راجب گروه BTS حتمااا مطالعه کنی
بخدا بریدم لعنت بمن لعنت بمن یکی هست که اینارو بخونه؟ یکی هست ک تا اخر کمک کنه؟ کسی ک خسته نشه؟ پول نگیره؟؟ نمیدونم شاید فقط خدا باشه چرا خدا منودیگ دوس نداره؟؟؟ حالم بوه خیلی بده
میدونی این حرفارو زیاد شنیدم بزار بگم که منم شرایط کپی تو هست ولی مشکل اینه که من دیگه فرصت فکر کردن ندارم از تحقیر زیاد برای این چی راه حلی هست من کنکوریک ولی امیدی ندارم برای درس خوندن . من دخترم ولی امیدی ندارم برای خوشبختی و شاهزادهه با اسب سفیدش. من ادمم ولی طوری باهام رفتار میکنن که انگار ی خر نفهمم میشه بگی باید عاشق چه کوفتی باشم وقتی نه گوشیمو بهم میدن نه پول نه ازادی نه حق حرف زدن نه حتی چند کلمه حرف محبت امیز از وقتی به بلوغ رسیدم انگار طاعون دارم از نزدیک تفم میکنن از دور توهین
خدایا چه گناهی کردیم تو این مملکت به دنیا امدیم به نظر من ریشه این مشکلات و خیلی از مشکلات دیگه که هزاران انسان که حق زندگی خوب را دارن و الان خیلیاشون به خاطر همین مشکلات زیر خاکن جامعه و محیط و شرایط زندگی سخت خیلی از ماها هست و خیلی از ماها الان افسردگی داریم فقط خفیف هست و باهاش مدارا میکنیم
منم دقیقا همین مشکل شما رو با مشاور و روانپزشک و دارو خوردن داشتم و مشاور خوب واقعا کم پیدا میشه اخیرا یه اپلیکیشن به اسم مشورپ پیدا کردم چند جلسه مشاوره گرفتم که بیشتر خودم حرف زدم تا مشاور صحبت کنه اما حس میکنم کمی حداقل خالی شدم و مهمه که مشاورت بهت بتونه ارامش بده کمی تو زندگی عادی راحت تر میتونی دووم بیاری من باید هنوز مشاوره رو ادامه بدم کاملا هم مجازی است و تماس با مشاوره هزینه تلفنی نداره و هر جلسه نیم ساعته است من خودم بیماری افسردگی شیدایی و وسواس فکری دارم که همه درد رنجم بخاطر ادمای اطرافمه خیلی پادکست روانشناسی گوش میدم واقعا همه چی بر میگرده به دوران کودکی چه بسا دوران جنینی و وقتی تو شکم مادرت بودی که اون دوران و زمان زایمان و تا هشت سالگی چه اسیب هایی دیدیم که الان شخصیتمون اینجوری شکل گرفته بیماری ها و اختلالات روحی واقعا درمان ندارن چون تو اون دوران جنینی و کودکی تا هشت سالگی که شخصیت شکل میگیره و ثابت میشه کلی اسیب مغزی دیدیم که دچار این اختلالات شدیم و دیگه درست نمیشه عین بیماری های مادرزادیه اما میشه کنترلش کرد و از مدت زمان باقی مونده زندگیمون کمی حس بهتری رو بتونیم تجربه کنیم زندگی واسه ادمای سالم اش هم سخته چه برسه ماهایی که مشکلات روحی داریم اما اپلیکیشن مشورپ هم به امتحانی کن از کودکیت بگو به مشاورت بگو که مشاورای گذشته حالتو بیشتر بد کرده من خودم اول کار به مشاورم اینو گفتم احساس میکنم خیلی حواسش جمعه جمله ای نگه منو بهم بریزه با اینکه هنوز نتیجه نگرفته ام اما کمی حالم بهتر از قبله هر چند که هنوز از مردن بدم نمیاد بدم نمیاد زودتر بمیرم چون هنوز درد دارم از درون اما خیلی خیلی کم از دردم کم شده اگه بتونی یه مشاور درست درمون پیدا کنی و جلسات مشاوره رو کامل ادامه بدی عذابی که میکشی کمتر میشه واقعیت اینه که علت بیماری ما یه شبه اتفاق نیفتاده که با یه جلسه مشاوره هم حل شه از نظر من ماه ها زمان میبره شاید کامل خوب نشیم اما بهتر میشیم
همیشه برای همه سواله فردی که میخواد خودکشی کنه در آخرین لحظه به چی فکر می کنه گریه های مادرش و یا حسرت های پدرش و حتی به دنیایی که براش یه دنیای دیگه رو ترک می کنه در حالی که نمیدونه هست یا نیست اما من این لحظه رو تجربه کردم با بند بند انگشتانم و صدای تپش قلبم راستش جواب این سوال …
من در آخرین لحظه هیچ چیزی رو ندیدم جز آرامشی که با ترک اندوه نا پیدای وجودم که می تونستم برای همیشه ازشون فرار کنم و به این فکر نمی کردم خوب بعدش چی
آیا بعدش می تونم دوباره بخندم خنده ای از ته دل که حتی صداش رو فراموش کرده بودم راستش ذهنیتی بی درنگ من رو به طرف خودش می کشید و من بیشتر بهش دل میبستم و اون بیشتر من رو به خودش وابسته می کرد
آرامشی وصف ناپذیر در وجودش بود آرامشی که بهش غبطه می خورم اما بیشتر و بیشتر جذب اون حس عجیب می شدم دو هفته از شروع سال تحصیلی جدید می گذشت و من که همیشه آرزوی رفتن به دبیرستان رو می کردم و تابستونی سخت همراه با درس خوندن زیاد پشت سر گذاشته بودم تازه با حقیقتی وحشتناک رو به رو شده بودم من اونی که می خواستم نبودم اما نا امید نشدم من مثل اکثر بچه های دبیرستانی باید تو یه ازمون تستی ثبت نام می کردم وقتی وارد سالن ازمون می شدم اولین چیز که نگاهم رو به خودش جذب می کرد دوستام بود به همشون تک به تک سلام کردم نفر آخر رو خوب میشناختم تعداد روز هایی که با هم دوست بودیم تویه چهار سال اخیر به ۲۰ روز هم نمی کشید سلام کردم یه جواب از روی اجبار داد بهم برخورد راستش نمیدونم حتی چرا بهش فکر می کردم اما من کل امتحان درگیر اون لحظه بودم و فکر می کنم اون حتی یه لحظه هم در مورد کارش فکر نکرد راستش جز درس خوندن از مغزش استفاده ای نمی کرد.
کم کم اوضاع سخت تر و سخت تر می شد تراز های پایین در ازمون های تستی و نمره های نسبتا خوب در مدرسه فشار های خانواده تا بوی غرور چند تکه کاغذ هم کلاسیام اطراف من رو احاطه کرده بود امتحانات نوبت اول شروع شد و من برای امتحان شیمی با معلم مدرسم کلاس خصوصی گرفتم و بعد کلاس فکر می کردم همه چیز رو بلدم و بعد امتحان چیزی رو دیدم که برای اولین بار میدیدم معلمی سر جلسه برگه ها رو تصحیح کنه نوبت من شد هجده و نیم و من دیگر توانایی بالا اوردن سرم رو نداشتم و با سرعت مدرسه رو ترک کردم شروع به گریه کردن کردم و مو های صورتم که تازه سبز شده بودند برای اولین بار اشک هام رو میدیدن سریع رفتم خونه از خودم بدم می اومد و جنون خودکشی وجودم رو فرا گرفته بود اولین بار نبود چنین حسی داشتم قبلا هم تجربه کرده بودم اما این فرق داشت یک پتوی مسافرتی رو به پنکه حلقه زدم
من پسر شادی بودم تا قبل از اینکه وارد دوره اول متوسطه بشم روز های اول به زیبایی تمام می گذشت و من در محیطی که از نظر خودم در اون لحظه بسیار دوستانه به نظر می رسید
می خواستم برم بالا که تلفن زنگ خورد تلنگر عجیبی بود.
و من پسری ۱۷ ساله هستم که هر روز با مرگ دست و پنجه نرم می کنم هنوز زنده.
توی بیشتر خونواده ها پسرا ازادی زیادی دارن پس ازش استفاده کن و چیزای جدید اما بی خطر رو تجربه کن مث عشق یا حتی حس مسئولیت تا سروپا نگهت داره و بخواب وقتی ناراحتی یا حتی گریه کن و وقتی ۱۸ سالت شد برو دانشگاه و اونجوری که راحتی زندگی کن
سلام برادر عزیزم،شما باید روانکاوی و روان درمانی کنین،ینی تمام خاطرات کودکیتونو ک باعث این موضوعات شده ب یاد بیارین و برای خودتون یا یه معتمد تعریف کنین و اجازه بدین احساسات سرکوب شدتون بیرون بیاد مثل غم و خشم و…حتی گریه کنید،اونقدر اینکارو انجام بدین تا وقتی اون خاطره رو تعریف کردین دیگه ناراحت نباشین،البته تو این راه اوایل حالتون خیلی بد میشه حتی بدتر از قبل ولی نباید دست نگه دارین باید اونقد ادامه بدین تا احساسات سرکوب شدتون بیرون بیاد و خوب بشین،دوستون دارم